کلبه احساسات من

به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!

اولش ذوق داری
بعدش با اس ام اس شروع میشه
زنگ ها جاشو ب ساعتای پر ارزشت میده
سحر تا سحر تو فکرشی
از ی دقیقه دیر جواب دادنش ب ستوه میای
دیدنش ارزوته
میخوای هر جور شده خوشحالش کنی
گرفتن دستاش گرم ترین آغوش دنیاس
تو خیابونا بودنش رو داد میزنی
دوست داشتن جاشو ب عشق میده
عشق جاشو ب عادت و وابستگی میده
اینجاس ک درد شروع میشه
فهمیدی دل بستی
هر کاری میکنه تا آزارت بده
با دیر جواب دادناش
با توهیناش
با زیر سوال بردن شخصیت و افکارت
با درخواست های بیجاش
کاری میکنه ب صدا دربیای
بعد بگه دیدی ما با هم سازش نداریم!!!
بذاره و بره
جبران نمیشه انگار له شدی
امااااااا کم کم ضد ضربه ت میکنه
ن کسی شادت میکنه،ن از رفتن کسی ناراحت
اون وقت تنهایی رو با چشم و روح میبینی
خسته شدی امااااااااااااااااااااا
ترجیح میدی دیگه تو خلوت تنهاییت هیچ ناکسی رو راه ندی
ب پنجره نگا میکنی
منتظر اون نیستی
منتظر بارونی
ک زیرش تنهاییتو ب رخ دنیا بکی

 متن عاشقانه, مطالب آموزنده, عاشقی

نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت 1:0 توسط شيوا|



یه روز بهم گفت: می خوام باهات دوست باشم..

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام.

بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم.

فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...

یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم...

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام...

بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم...

فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...

یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور٬ جایی که

هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبه راه شد تو هم بیا.

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام..

بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم..

فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...

یه روز تو نامش نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم...

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام...

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:

آره می دونم... فکر خوبیه... آخه من هم خیلی تنهام...

یه روز یه نامه دیگه واسم فرستاد که توش نوشته بود:

من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم...

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام..

باز هم براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:

آره می دونم... فکر خوبیه... آخه من هم... خیلی تنهام..

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم...

و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که:

نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام...

نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت 1:47 توسط شيوا|



برای تو مینویسم که برای من ناجی عشق بودی

و در این تلاطم مواج زندگی

مرا به برکه نیلوفری عشق رساندی،

گاهی چنان دستانم را میفشاری

که

ذوب میشود وجودم از گرمی آن

با اینکه دوری از برم ،

و گاهی

سردی کلامت چنان سوزناک است

که

قندیل میبندد هر آنچه خون جاریست در رگ هایم،

مگر نه آنکه روزی برایت سرودم:

که تو تنها دعای قشنگ منی،

خدایم تو را استجابت کند،

پس تو خود مددی رسان به این استجابت

و

بگذار چنان در تو ذوب شوم

که

نه هیچ عامل جدا کننده ای

و

نه هیچ بورانی توان جداسازی ما را نداشته باشد،

در این غوغا

در این آشوب

هر تپش قلبم وصالت را تمنا دارد،

تو ای عشق،

تو ای آبشار مهربانی ،

در این آسیاب احساس نگذار سائیده شوم...

نوشته شده در یک شنبه 14 تير 1393برچسب:,ساعت 23:54 توسط شيوا|




مطالب پيشين
» <-PostTitle->
Design By : ParsSkin.Com