کلبه احساسات من

به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!

 

 

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1398برچسب:,ساعت 21:51 توسط شيوا|



آهـــای مخاطبـــی که روزی آمــدی و برایـم خاص شـــــدی !

آهای چـــراغ خاموشــی که روزی روشنــ بـــودی!

تویی که مهربانـــ بودمــ و نامهربانـــ بودــی !

فداکار بودم و مغرور بودی !

جایــ تو در عمق لجنـــــــــزار استـــ نه قلــــب مهربـــان مــنــــــــ !!!

نوشته شده در جمعه 1 آذر 1398برچسب:,ساعت 2:6 توسط شيوا|



این روزها ،

“بـــــــغض” دارم،

گریـــــه” دارم،

تا دلـــــت بخواهد،

” آهـــ” دارم …

ولی بازیـــگر خوبیــ شده ام

می خــــندم ” !!!

نوشته شده در دو شنبه 27 آبان 1398برچسب:,ساعت 16:29 توسط شيوا|



اهــــــآی رقـــیــب...

یـــــآدت باشـــد...

کَــــم حــــــوصلــه ست..

ظــاهــرش جــدی...امـــآ دلـــی دارد کــه مهــربــآنی اش بــه وسعـــت یــک اُقــیانــوس اَست!!

بَــد قـُـول نیست...امـــآ کــــم می اورد و ســر قــولش نِمـــی مــآند!!

هــمیــشه دنبــآل بهـــآنه اسـت...بهـــآنه دَســتـــش نَـــده!!

خســــته کــه بــآشــد تنهــآیش بگــذآر!!!

اگـــــر نــآرآحتت کـَــــرد...

بــِــــــــه لَحــن صــدایش تـــوّجــه نکــن!ً!َ

اَگــــــــــــــر پــشیمانی درآن مــــوج می زد...

دیـــــــــگر اصـــــرار بــه عـــذرخواهـــی نَکـــن!!

چـــــــــــــون مغــــرور است!!...

بـــــه حُــــــــــــــرمت دوست داشتـتن غـــرورش رآ نَشکــن!!

نــــوازشش کُــن...بــــه نــوازش نیــآز دآرد!!

راز دار بــــــآش...همیشــه نیـــآز دآرد خــــــــــودش را خــــــــــآلی کنــد!!

اگـــــــــــــر دیــدی لــج کَــرد...عیـــب نــدآرد کـــوتـــآه بیــآ!!

چَنـــــــــــد وقـــتی کِــه میگـــذرد خـــود بــه خـــود از کــآرش پشیــمآن می شـــود..

ازهمیــن حـــآلا بــــدآن کِـــه...

هیــچ وقــت تــو رآ بــه رفیـــق هــآیَش تــرجیح نمی دهــد!!!!!!!

امــــــــــآ عصـــبانیتش!!!!

خــــودم هـــم هـــنوز بــــآ آن کنــــــــآر نیآمـــدم...

شــــــــــآید تــــــــو بتــوآنــــــــــی!!

 
نوشته شده در جمعه 12 مهر 1398برچسب:,ساعت 17:11 توسط شيوا|



بـــــــــــــرو!!!!

ترســــ از هیچ چیز ندارمــــ

وقتیـــــ یقینـ دارم بیشتر از منـــ

کسی دوستتـ نخـــــــواهد داشتـ...

بیشتر از منــــ کسی طاقتـ کمـــ محلی هایتـ را ندارد..

بــــــــــــرو!!!!

ترس برای چهـ^^`

وقتی می دانمــ 

یکــ روز  تفــــ می اندازی بهـ روی  تمام آن هایی کهـ

بهـ خاطرشــــان من  را از دستـــــ دادی

نوشته شده در جمعه 12 مهر 1398برچسب:,ساعت 17:4 توسط شيوا|



 

زن که باشی ترسهای کوچکی داری!!

ازکوچه های بلند,ازغروبهای خلوت,ازخیابانهای بدون عابرمیترسی.

 ازصدای موتورسیکلت ها ودوچرخه هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه

 هامیچرخند!!!

ازبوق ماشینهایی که ظهرهای گرم تابستان جلوی پاهایت ترمز میکنند....

وتو فقط چهره ی آدمهایی را میبینی که درچشمهایشان حس نوع دوستی
 
موج میزند.

 زن که باشی....عاقبت یک جایی....یک وقتی....

به قول شازده کوچولو!

دلت اهلیه یک نفر میشود ودلت برای نوازشهایش تنگ میشود...

حتی برای نوازش نکردنش....

تومیمانی و دلتنگی ها,تومیمانی وقلبی که لحظه های دیدار تندتر میتپد,

سراسیمه میشوی,بی دست پا میشوی,دلتنگ میشوی,

دلواپس میشوی,دلبسته میشوی,میفهمی,نمیشود......

نمیشودزن بود وعاشق نبود...

دست خودت نیست زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی,

پناه ببری,ضعیف باشی ,

دست خودت نیست,گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را

شاید عطر تلخ وگس مردانه اش لابلای انگشتانت باقی مانده باشد...

 دست خودت نیست .......

زن که باشی گاهی رهایش میکنی

 وپشت سرش آب میریزی وقناعت میکنی به رویای حضورش

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1398برچسب:,ساعت 23:47 توسط شيوا|



اینجازمین است

رسم آدمهایش عجیب

اینجاگم که بشوی به جای اینکه به دنبالت بگردند

فراموشت میکنند

.

.

.

همیشه باید کم باشی تا کم بودنت احساس بشه،

 

 نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت بشه… 

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1398برچسب:,ساعت 23:36 توسط شيوا|



ای خدا اگر مرا به او نرسانی اکنون اجل مرا برسان

تا برای من لالایی مرگ را بخواند

بعد از مرگ جسم مرا کفن کن و روی قبرم بنویس

 

اسم  :  عاشق

شهرت  :  اندوهگین

فرزند  :  سنگدلان

علت مرگ : نرسیدن به عشق

روز مرگ : روزی از روزهای نافرجام

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1398برچسب:,ساعت 17:2 توسط شيوا|



یه روز بهم گفت: می خوام باهات دوست باشم..

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام.

بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم.

فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...

یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم...

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام...

بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم...

فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...

یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور٬ جایی که

هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبه راه شد تو هم بیا.

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام..

بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم..

فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...

یه روز تو نامش نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم...

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام...

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:

آره می دونم... فکر خوبیه... آخه من هم خیلی تنهام...

یه روز یه نامه دیگه واسم فرستاد که توش نوشته بود:

من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم...

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام..

باز هم براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:

آره می دونم... فکر خوبیه... آخه من هم... خیلی تنهام..

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم...

و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که:

نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام...

نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت 1:47 توسط شيوا|



اولش ذوق داری
بعدش با اس ام اس شروع میشه
زنگ ها جاشو ب ساعتای پر ارزشت میده
سحر تا سحر تو فکرشی
از ی دقیقه دیر جواب دادنش ب ستوه میای
دیدنش ارزوته
میخوای هر جور شده خوشحالش کنی
گرفتن دستاش گرم ترین آغوش دنیاس
تو خیابونا بودنش رو داد میزنی
دوست داشتن جاشو ب عشق میده
عشق جاشو ب عادت و وابستگی میده
اینجاس ک درد شروع میشه
فهمیدی دل بستی
هر کاری میکنه تا آزارت بده
با دیر جواب دادناش
با توهیناش
با زیر سوال بردن شخصیت و افکارت
با درخواست های بیجاش
کاری میکنه ب صدا دربیای
بعد بگه دیدی ما با هم سازش نداریم!!!
بذاره و بره
جبران نمیشه انگار له شدی
امااااااا کم کم ضد ضربه ت میکنه
ن کسی شادت میکنه،ن از رفتن کسی ناراحت
اون وقت تنهایی رو با چشم و روح میبینی
خسته شدی امااااااااااااااااااااا
ترجیح میدی دیگه تو خلوت تنهاییت هیچ ناکسی رو راه ندی
ب پنجره نگا میکنی
منتظر اون نیستی
منتظر بارونی
ک زیرش تنهاییتو ب رخ دنیا بکی

 متن عاشقانه, مطالب آموزنده, عاشقی

نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت 1:0 توسط شيوا|



برای تو مینویسم که برای من ناجی عشق بودی

و در این تلاطم مواج زندگی

مرا به برکه نیلوفری عشق رساندی،

گاهی چنان دستانم را میفشاری

که

ذوب میشود وجودم از گرمی آن

با اینکه دوری از برم ،

و گاهی

سردی کلامت چنان سوزناک است

که

قندیل میبندد هر آنچه خون جاریست در رگ هایم،

مگر نه آنکه روزی برایت سرودم:

که تو تنها دعای قشنگ منی،

خدایم تو را استجابت کند،

پس تو خود مددی رسان به این استجابت

و

بگذار چنان در تو ذوب شوم

که

نه هیچ عامل جدا کننده ای

و

نه هیچ بورانی توان جداسازی ما را نداشته باشد،

در این غوغا

در این آشوب

هر تپش قلبم وصالت را تمنا دارد،

تو ای عشق،

تو ای آبشار مهربانی ،

در این آسیاب احساس نگذار سائیده شوم...

نوشته شده در یک شنبه 14 تير 1393برچسب:,ساعت 23:54 توسط شيوا|



جســـارَت میخواهَد

نزدیک شدن به

افکار دختری که روزها مردانه

با زندگی می جنگد

اما شَب ها…

بالشَش از هق هق دخترانه اش خیس اَست

http://www.iroonionline.com/uploadcenter/images/jmif0ryegya6yz3ii3qv.jpg

نوشته شده در سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 15:56 توسط شيوا|



بــایــَـב بــه بــَـعضی هـــآ گــــفـْت :

نــَـه عـزیـزم آ نــقــבرام بــیـکار نیـسْـتم

که بـخـــوآم حال تـــــو رو بگیـَرم

میشــینـَم اینجـــا پـــآم میـــذآرم رو پـــآم

سـَرنــوشـْتــــــ خوבشـــ בهـَنتو سرویـــس مـــے کنهـــ

 


 

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:51 توسط شيوا|



  آیـــَـنــבه ای خـــوآهـَم سـآخت کـِﮧ 

 گـُـذشـــته ام جلویــَــش زآنـو بزنـَـــב 

 قرآر نیـــسـْت مـَن هم בل کســـے בیگـَر رآ بشـْـــکنـَم 

 بر عـــکس کســـے رآ کـِﮧ وآرב زندگــیـَــم میشـــوב

 آنقــَــבر خـــوشــْــبـَخت مـے کـــنـَـم کـِﮧ    

 بـﮧ هر روزی کـِﮧ جای او نیستـــے بر خـــوבت لـَعــنـَت بـِفرستــے

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:40 توسط شيوا|



آنْچِـــﮧ نــآمَـــش زِنْـــבگـــــے اَسْتْــــــ

مَــــرآ کُشْتــْـــ ...

مــــآنْــــבه اَمْ ...

آنْچِـــــﮧ نــــآمَـــش مَــــرگْـــــ اَسْتْـــــ

بـــآ مَــــنْ چِــــﮧ خـــــوآهـَــــב کَـــرْב ؟؟؟

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:37 توسط شيوا|



کاــش   בنیـــا

یک  بــارهــــم که شـــבه

بــازیش  را بــه مــــا   مـیبــاخــت

مگر چـه لــذ تــی בارב

این بــرבهای تــکراری بــرایــش؟

 

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:31 توسط شيوا|



شـــوشـــوم رفته شــمالـــ

دلـــم بلاش قده ســـوراخ جورابـــ مورچـــه شده

یه عالمهـــ سفارشـــش کــــردم

خدایــــا خودت مواظـــب عشــقـــ♥ــم باش

راستی امروز روز عشــــــق منو آخــامون بود

10 فروردیـــــن..... امروزم 10 اردیبهــشت بود

عشقــــمون 1ماهه شد

خیلیــــــــــ دوســــتــــ دالم نفشــــم

ماهــگـــردمون مبارکـــ شوشــــو ژونمــــ

دلم بلــــا دســــتات تنگیــــده زودتـــربرگرد

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:23 توسط شيوا|



آدم وقتــــی یه حســـ تکــرارنشدنـــی رو با یکـی تجربــه میکنهــ ،

دیگهــ اون حســـ رو با هیچکـــس دیگه ای نمیتـــونه تجربــه کنهــ !

بعضـــیــ حس های خاصـــــ و نابــــ هستنـــد …

مثل بعضیــــ آدمــــ هاـــ !

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:15 توسط شيوا|



بودنتـــ را دوســت دارم

وقتی پنجه در کمرم حلقه مے کنی

و به آغوشـــت سفــت مرا مے فشــــارے

و وادارم مے کنے

که به هیــچ کســـ فکر نکنمـــ

جـــــــز تــــــو … !

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:12 توسط شيوا|



آغـــ ـوش گــَ ـرمــَم بـ ـآش...

بگــ ـذآر فــَرآمـــ ـوش کــُ ـنــَم لــَحــظـہ هــآیی رآ کــ ـہ

دَر سـَ ـرمــآی بـــیــ کــَ ـســــــــــی لَرزیـــ ــدَم...

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:9 توسط شيوا|



من یک دخترم....!!!

هی پسر....!!!

من یک دخترم....!!!

یک انسانم....

همانند تو....!!!

اما....

عقاید پدربزرگانمان، نگاه هیز مردمانمان.....

مرا متفاوت از تو میخواند.....!!!

تفاوتی که هیچوقت لمسشان نکردم......

اصلا کدام تفاوت....؟؟؟

من ابرو برمیدارم.... توام برمیداری....!!!

آرایش میکنم....توام اینکا رو میکنی....!!!

گوشواره میندازم....توام میندازی....!!!!

لوس حرف میزنم...توام میزنی....!!!

من و تو تنها یک تفاوت داریم...!!!

دوستی من با یک پسر، دوست داشتنش، هم اغوشیش، بوسیدنش....

یعنی.... فاحشگی....!!

اما... برای تو... یعنی... آزادی.... جوونی کردن....!!!

من یک دخترم...!!!

حتی اگر فاحشه باشم....!!!

کارهایم زنانه است...!!!

افکارم زنانه است...!!!

دوست داشتنم زنانه است...!!

تکیه کردنم به یک مرد زنانه است....!!

من با تمام تفاوت ها پای جنسیتم، زنانگی ام ایستاده ام.....!!

اما تو چی...؟؟؟

مردانگی ات را به چه میفروشی....؟؟

من یک دخترم....!!!

فاحشه یا باکره فرقی ندارد.....!!

من ب جنسیتم افتخار میکنم.....!!

این کتیبه یه کتیبه متفاوته ! 

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:3 توسط شيوا|



بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم

 

بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی

 

 نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی

 

اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،

 

صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم

 

اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم

 

اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست

 

اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما همیشه به پات میمونم که برگردی

 

اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون

 

"من قبل از تو میمیرم"

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:34 توسط شيوا|



وااای که چه آرامشی داره

 

آدم یه نفرو داشته باشه

 

یه عشقه دو طرفه

 

وااای چه آرامشی داره توی بغلش باشی

 

نگاش کنی

 

بوسش کنی و.....

نوشته شده در چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:21 توسط شيوا|



خدایـــــا التمـــــــاست مــــــی کنــــــم

 

همـــــه دنیـــــایــــت ارزانـــــیِ دیگــران 

 

ولـــی !!   آنــکــــه دنـیـــایِ من اســــت

 

مــــــــــالِ دیــگـــــــــــری نــــــــشـــود.  . .

نوشته شده در چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:24 توسط شيوا|



دیکتاتور تویی و آغوشت !

که هر بار مرا تسلیم می کند . . . !

این روزها حسی دارم آمیخته با دلتنگی . . .

کم می آورم ، بازوانی می خواهم که تنگ در برم بگیرند

 اما نه هر بازوانی ، فقط حصار آغوش تو . . .

نوشته شده در پنج شنبه 21 فروردين 1393برچسب:,ساعت 1:39 توسط شيوا|



 

تا حالا فکر کردید چرا دخترا بهتون میگن داداش؟

خوبه بعضی از پسرا بدونن که چرا دخترا بهشون میگن داداش:

میگن داداش : یعنی زیاد بهم نزدیک نشو

میگن داداش : که وقتی مزاحم پیدا کردن بتونن با کمک داداشی ردش کنن

میگن داداش : که وقتی ناراحتن با یکی حرف بزنن

میگن داداش : که وقتی میخان لج یکی رو در بیارن از داداش کمک بگیرن

میگن داداش : که گاهی چیزایی رو که نمیدونن ازشون یاد بگیرن

میگن داداش : یعنی من نمیخوام دوست پسر داشته باشم بی خیال من شو

میگن داداش : که هم باهات حرف بزنن و هم از هر پیشنهاد ناراحت کننده ای در امان باشن

میگن داداش : چون محبت داداش از دوست پسر بیشتره!

نوشته شده در پنج شنبه 21 فروردين 1393برچسب:,ساعت 1:33 توسط شيوا|



عشــــق یعنی:
بعـــــد از یه دعــــوای مفصـــل،
از روی لــــجبازی،
گوشــــی رو بذاری رو ســـایلنت و بری زیر پـــتو بعــد
هر چـــند دقیقه یه بار یواشــღـکی گوشه ی پتـــو رو بزنی کـــنار
و زل بزنی به سقـــف تا ببینـــی....
نـــوری از گوشـــی افـــتاده روی سقـــف....یا......نــه....!!!
تـــــوو دلت بگــی ازت عصـــبانیم خــیلی بــدی
امـــــا...
لعنتــــــی عاشقـــتم

♥♥♥عکسای  دخترونه ♥♥♥(سری3) 1

نوشته شده در چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:,ساعت 15:37 توسط شيوا|




اسمـــــ خودتـــو میـــذاری مـــــرد؟
!

دست دختــــری رو میگیـــــری که قبــل از تو هیچکســــ لمســــش نکرده!!

میای و از عشـــــقت میگیـــو....

برای دیـــدن قلبـــــش میخوای تنــــشو برهــــــنه ببینی!!

اگه بوســــــت نکنه اگه یکم پایبـــــند و پاکــــــــــ باشه دیگه از عشــــق و عاشــــقیت خبری نمیـــــــشه!!

ترکش نمیـــکنی اما انقـدر با بی تفاوتی هات روزی هــــزاربار میشکنیـــــش که ترکتــــ کنه تا بـــازم تو طلبــــکار باشی که چرا ترکــــم کرد!!

رفتن بلـــد نیســــتی اما دستـــشو گرفتی و گفتی این جاده برو. تا راهشـــو کشـــید که بره از جاده رفتی بیـــرون گفتی ..

هی بی معرفـــت داری دنبـــال کی میری که ترکـم کردی؟!

حتی وقتی خودت راه و نشــــونش دادی باـــزم زخم زبونـــــ زدی!!

کاش به جای حیــــله گری با دخترای ســاده و عاشــــق براشـــون مرد باشــی نه نــــامرد

نوشته شده در پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:,ساعت 14:21 توسط شيوا|



بــــانــــــو ﮯ هیــــچ قصــــﮭ اﮯ

نــــﺨـواهــــــم بـــــــود...

جــــــز قـصـــﮭ اﮯ کـــــﮭ ...

مـــــ♥ـــرد  مــــ....

قـــــﮭـرمــــاهــمیـــشگــــﮯ اســـتـــــ!

 

نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت 16:2 توسط شيوا|



من از نسل لیلی ام ...!!

من ازنسل شیرینم....!!

 روزی ازوجودمادرم رشدکرده ام 

وروزی کودکی دروجودم رشدخواهدکرد 

من یک دخترم ...!!

باتمام حساسیت های دخترانه ام 

به تلنگری بارانی میشوم 

باجمله ای رام میشوم 

باکلمه ای عاشق میشوم 

بافریادی میشکنم

 باپشت کردنی ویران میشوم 

براحتی وابسته میشوم 

باپیروزی به اوج میرسم 

هنوزهم باعروسک هایم حرف میزنم

 هنوزهم برایشان لالایی میخوانم 

هنوزهم بامدادرنگی خانه ی رویاهایم رابه تصویرمیکشم 

هنوزهم برای شکلات جان میدهم 

وباوعده شکلات داروهایم رامیخورم 

من دخترم پراز راز 

هرگزمرانخواهی دانست 

هرگزسرچشمه اشکهایم رانمیابی

 هرگزمرانمیفهمی

 مگرازنسلم باشی 

من دخترم ...!!

ازنسل لیلی...!!

http://8pic.ir/images/86128569551142990225.png 

 

نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 1:40 توسط شيوا|



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد


مطالب پيشين
» <-PostTitle->
Design By : ParsSkin.Com