کلبه احساسات من

به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!

اولش ذوق داری
بعدش با اس ام اس شروع میشه
زنگ ها جاشو ب ساعتای پر ارزشت میده
سحر تا سحر تو فکرشی
از ی دقیقه دیر جواب دادنش ب ستوه میای
دیدنش ارزوته
میخوای هر جور شده خوشحالش کنی
گرفتن دستاش گرم ترین آغوش دنیاس
تو خیابونا بودنش رو داد میزنی
دوست داشتن جاشو ب عشق میده
عشق جاشو ب عادت و وابستگی میده
اینجاس ک درد شروع میشه
فهمیدی دل بستی
هر کاری میکنه تا آزارت بده
با دیر جواب دادناش
با توهیناش
با زیر سوال بردن شخصیت و افکارت
با درخواست های بیجاش
کاری میکنه ب صدا دربیای
بعد بگه دیدی ما با هم سازش نداریم!!!
بذاره و بره
جبران نمیشه انگار له شدی
امااااااا کم کم ضد ضربه ت میکنه
ن کسی شادت میکنه،ن از رفتن کسی ناراحت
اون وقت تنهایی رو با چشم و روح میبینی
خسته شدی امااااااااااااااااااااا
ترجیح میدی دیگه تو خلوت تنهاییت هیچ ناکسی رو راه ندی
ب پنجره نگا میکنی
منتظر اون نیستی
منتظر بارونی
ک زیرش تنهاییتو ب رخ دنیا بکی

 متن عاشقانه, مطالب آموزنده, عاشقی

نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت 1:0 توسط شيوا|



یه روز بهم گفت: می خوام باهات دوست باشم..

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام.

بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم.

فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...

یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم...

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام...

بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم...

فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...

یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور٬ جایی که

هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبه راه شد تو هم بیا.

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام..

بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم..

فکر خوبیه... من هم خیلی تنهام...

یه روز تو نامش نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم...

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام...

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:

آره می دونم... فکر خوبیه... آخه من هم خیلی تنهام...

یه روز یه نامه دیگه واسم فرستاد که توش نوشته بود:

من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم...

آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام..

باز هم براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:

آره می دونم... فکر خوبیه... آخه من هم... خیلی تنهام..

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم...

و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که:

نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام...

نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393برچسب:,ساعت 1:47 توسط شيوا|



برای تو مینویسم که برای من ناجی عشق بودی

و در این تلاطم مواج زندگی

مرا به برکه نیلوفری عشق رساندی،

گاهی چنان دستانم را میفشاری

که

ذوب میشود وجودم از گرمی آن

با اینکه دوری از برم ،

و گاهی

سردی کلامت چنان سوزناک است

که

قندیل میبندد هر آنچه خون جاریست در رگ هایم،

مگر نه آنکه روزی برایت سرودم:

که تو تنها دعای قشنگ منی،

خدایم تو را استجابت کند،

پس تو خود مددی رسان به این استجابت

و

بگذار چنان در تو ذوب شوم

که

نه هیچ عامل جدا کننده ای

و

نه هیچ بورانی توان جداسازی ما را نداشته باشد،

در این غوغا

در این آشوب

هر تپش قلبم وصالت را تمنا دارد،

تو ای عشق،

تو ای آبشار مهربانی ،

در این آسیاب احساس نگذار سائیده شوم...

نوشته شده در یک شنبه 14 تير 1393برچسب:,ساعت 23:54 توسط شيوا|



جســـارَت میخواهَد

نزدیک شدن به

افکار دختری که روزها مردانه

با زندگی می جنگد

اما شَب ها…

بالشَش از هق هق دخترانه اش خیس اَست

http://www.iroonionline.com/uploadcenter/images/jmif0ryegya6yz3ii3qv.jpg

نوشته شده در سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 15:56 توسط شيوا|



بــایــَـב بــه بــَـعضی هـــآ گــــفـْت :

نــَـه عـزیـزم آ نــقــבرام بــیـکار نیـسْـتم

که بـخـــوآم حال تـــــو رو بگیـَرم

میشــینـَم اینجـــا پـــآم میـــذآرم رو پـــآم

سـَرنــوشـْتــــــ خوבشـــ בهـَنتو سرویـــس مـــے کنهـــ

 


 

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:51 توسط شيوا|



  آیـــَـنــבه ای خـــوآهـَم سـآخت کـِﮧ 

 گـُـذشـــته ام جلویــَــش زآنـو بزنـَـــב 

 قرآر نیـــسـْت مـَن هم בل کســـے בیگـَر رآ بشـْـــکنـَم 

 بر عـــکس کســـے رآ کـِﮧ وآرב زندگــیـَــم میشـــوב

 آنقــَــבر خـــوشــْــبـَخت مـے کـــنـَـم کـِﮧ    

 بـﮧ هر روزی کـِﮧ جای او نیستـــے بر خـــوבت لـَعــنـَت بـِفرستــے

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:40 توسط شيوا|



آنْچِـــﮧ نــآمَـــش زِنْـــבگـــــے اَسْتْــــــ

مَــــرآ کُشْتــْـــ ...

مــــآنْــــבه اَمْ ...

آنْچِـــــﮧ نــــآمَـــش مَــــرگْـــــ اَسْتْـــــ

بـــآ مَــــنْ چِــــﮧ خـــــوآهـَــــב کَـــرْב ؟؟؟

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:37 توسط شيوا|



کاــش   בنیـــا

یک  بــارهــــم که شـــבه

بــازیش  را بــه مــــا   مـیبــاخــت

مگر چـه لــذ تــی בارב

این بــرבهای تــکراری بــرایــش؟

 

نوشته شده در شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:31 توسط شيوا|



شـــوشـــوم رفته شــمالـــ

دلـــم بلاش قده ســـوراخ جورابـــ مورچـــه شده

یه عالمهـــ سفارشـــش کــــردم

خدایــــا خودت مواظـــب عشــقـــ♥ــم باش

راستی امروز روز عشــــــق منو آخــامون بود

10 فروردیـــــن..... امروزم 10 اردیبهــشت بود

عشقــــمون 1ماهه شد

خیلیــــــــــ دوســــتــــ دالم نفشــــم

ماهــگـــردمون مبارکـــ شوشــــو ژونمــــ

دلم بلــــا دســــتات تنگیــــده زودتـــربرگرد

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:23 توسط شيوا|



آدم وقتــــی یه حســـ تکــرارنشدنـــی رو با یکـی تجربــه میکنهــ ،

دیگهــ اون حســـ رو با هیچکـــس دیگه ای نمیتـــونه تجربــه کنهــ !

بعضـــیــ حس های خاصـــــ و نابــــ هستنـــد …

مثل بعضیــــ آدمــــ هاـــ !

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:15 توسط شيوا|



بودنتـــ را دوســت دارم

وقتی پنجه در کمرم حلقه مے کنی

و به آغوشـــت سفــت مرا مے فشــــارے

و وادارم مے کنے

که به هیــچ کســـ فکر نکنمـــ

جـــــــز تــــــو … !

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:12 توسط شيوا|



آغـــ ـوش گــَ ـرمــَم بـ ـآش...

بگــ ـذآر فــَرآمـــ ـوش کــُ ـنــَم لــَحــظـہ هــآیی رآ کــ ـہ

دَر سـَ ـرمــآی بـــیــ کــَ ـســــــــــی لَرزیـــ ــدَم...

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:9 توسط شيوا|



من یک دخترم....!!!

هی پسر....!!!

من یک دخترم....!!!

یک انسانم....

همانند تو....!!!

اما....

عقاید پدربزرگانمان، نگاه هیز مردمانمان.....

مرا متفاوت از تو میخواند.....!!!

تفاوتی که هیچوقت لمسشان نکردم......

اصلا کدام تفاوت....؟؟؟

من ابرو برمیدارم.... توام برمیداری....!!!

آرایش میکنم....توام اینکا رو میکنی....!!!

گوشواره میندازم....توام میندازی....!!!!

لوس حرف میزنم...توام میزنی....!!!

من و تو تنها یک تفاوت داریم...!!!

دوستی من با یک پسر، دوست داشتنش، هم اغوشیش، بوسیدنش....

یعنی.... فاحشگی....!!

اما... برای تو... یعنی... آزادی.... جوونی کردن....!!!

من یک دخترم...!!!

حتی اگر فاحشه باشم....!!!

کارهایم زنانه است...!!!

افکارم زنانه است...!!!

دوست داشتنم زنانه است...!!

تکیه کردنم به یک مرد زنانه است....!!

من با تمام تفاوت ها پای جنسیتم، زنانگی ام ایستاده ام.....!!

اما تو چی...؟؟؟

مردانگی ات را به چه میفروشی....؟؟

من یک دخترم....!!!

فاحشه یا باکره فرقی ندارد.....!!

من ب جنسیتم افتخار میکنم.....!!

این کتیبه یه کتیبه متفاوته ! 

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:3 توسط شيوا|



بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم

 

بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی

 

 نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی

 

اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،

 

صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم

 

اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم

 

اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست

 

اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما همیشه به پات میمونم که برگردی

 

اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون

 

"من قبل از تو میمیرم"

نوشته شده در پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:34 توسط شيوا|



وااای که چه آرامشی داره

 

آدم یه نفرو داشته باشه

 

یه عشقه دو طرفه

 

وااای چه آرامشی داره توی بغلش باشی

 

نگاش کنی

 

بوسش کنی و.....

نوشته شده در چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 4:21 توسط شيوا|



خدایـــــا التمـــــــاست مــــــی کنــــــم

 

همـــــه دنیـــــایــــت ارزانـــــیِ دیگــران 

 

ولـــی !!   آنــکــــه دنـیـــایِ من اســــت

 

مــــــــــالِ دیــگـــــــــــری نــــــــشـــود.  . .

نوشته شده در چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 3:24 توسط شيوا|



دیکتاتور تویی و آغوشت !

که هر بار مرا تسلیم می کند . . . !

این روزها حسی دارم آمیخته با دلتنگی . . .

کم می آورم ، بازوانی می خواهم که تنگ در برم بگیرند

 اما نه هر بازوانی ، فقط حصار آغوش تو . . .

نوشته شده در پنج شنبه 21 فروردين 1393برچسب:,ساعت 1:39 توسط شيوا|



 

تا حالا فکر کردید چرا دخترا بهتون میگن داداش؟

خوبه بعضی از پسرا بدونن که چرا دخترا بهشون میگن داداش:

میگن داداش : یعنی زیاد بهم نزدیک نشو

میگن داداش : که وقتی مزاحم پیدا کردن بتونن با کمک داداشی ردش کنن

میگن داداش : که وقتی ناراحتن با یکی حرف بزنن

میگن داداش : که وقتی میخان لج یکی رو در بیارن از داداش کمک بگیرن

میگن داداش : که گاهی چیزایی رو که نمیدونن ازشون یاد بگیرن

میگن داداش : یعنی من نمیخوام دوست پسر داشته باشم بی خیال من شو

میگن داداش : که هم باهات حرف بزنن و هم از هر پیشنهاد ناراحت کننده ای در امان باشن

میگن داداش : چون محبت داداش از دوست پسر بیشتره!

نوشته شده در پنج شنبه 21 فروردين 1393برچسب:,ساعت 1:33 توسط شيوا|



عشــــق یعنی:
بعـــــد از یه دعــــوای مفصـــل،
از روی لــــجبازی،
گوشــــی رو بذاری رو ســـایلنت و بری زیر پـــتو بعــد
هر چـــند دقیقه یه بار یواشــღـکی گوشه ی پتـــو رو بزنی کـــنار
و زل بزنی به سقـــف تا ببینـــی....
نـــوری از گوشـــی افـــتاده روی سقـــف....یا......نــه....!!!
تـــــوو دلت بگــی ازت عصـــبانیم خــیلی بــدی
امـــــا...
لعنتــــــی عاشقـــتم

♥♥♥عکسای  دخترونه ♥♥♥(سری3) 1

نوشته شده در چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:,ساعت 15:37 توسط شيوا|




اسمـــــ خودتـــو میـــذاری مـــــرد؟
!

دست دختــــری رو میگیـــــری که قبــل از تو هیچکســــ لمســــش نکرده!!

میای و از عشـــــقت میگیـــو....

برای دیـــدن قلبـــــش میخوای تنــــشو برهــــــنه ببینی!!

اگه بوســــــت نکنه اگه یکم پایبـــــند و پاکــــــــــ باشه دیگه از عشــــق و عاشــــقیت خبری نمیـــــــشه!!

ترکش نمیـــکنی اما انقـدر با بی تفاوتی هات روزی هــــزاربار میشکنیـــــش که ترکتــــ کنه تا بـــازم تو طلبــــکار باشی که چرا ترکــــم کرد!!

رفتن بلـــد نیســــتی اما دستـــشو گرفتی و گفتی این جاده برو. تا راهشـــو کشـــید که بره از جاده رفتی بیـــرون گفتی ..

هی بی معرفـــت داری دنبـــال کی میری که ترکـم کردی؟!

حتی وقتی خودت راه و نشــــونش دادی باـــزم زخم زبونـــــ زدی!!

کاش به جای حیــــله گری با دخترای ســاده و عاشــــق براشـــون مرد باشــی نه نــــامرد

نوشته شده در پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:,ساعت 14:21 توسط شيوا|



 

 

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1398برچسب:,ساعت 21:51 توسط شيوا|



بــــانــــــو ﮯ هیــــچ قصــــﮭ اﮯ

نــــﺨـواهــــــم بـــــــود...

جــــــز قـصـــﮭ اﮯ کـــــﮭ ...

مـــــ♥ـــرد  مــــ....

قـــــﮭـرمــــاهــمیـــشگــــﮯ اســـتـــــ!

 

نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت 16:2 توسط شيوا|



من از نسل لیلی ام ...!!

من ازنسل شیرینم....!!

 روزی ازوجودمادرم رشدکرده ام 

وروزی کودکی دروجودم رشدخواهدکرد 

من یک دخترم ...!!

باتمام حساسیت های دخترانه ام 

به تلنگری بارانی میشوم 

باجمله ای رام میشوم 

باکلمه ای عاشق میشوم 

بافریادی میشکنم

 باپشت کردنی ویران میشوم 

براحتی وابسته میشوم 

باپیروزی به اوج میرسم 

هنوزهم باعروسک هایم حرف میزنم

 هنوزهم برایشان لالایی میخوانم 

هنوزهم بامدادرنگی خانه ی رویاهایم رابه تصویرمیکشم 

هنوزهم برای شکلات جان میدهم 

وباوعده شکلات داروهایم رامیخورم 

من دخترم پراز راز 

هرگزمرانخواهی دانست 

هرگزسرچشمه اشکهایم رانمیابی

 هرگزمرانمیفهمی

 مگرازنسلم باشی 

من دخترم ...!!

ازنسل لیلی...!!

http://8pic.ir/images/86128569551142990225.png 

 

نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 1:40 توسط شيوا|



خواستم گلــــــــــــــــه کنم از نامهـــــــــــــــــربانــــــي هايت . . .

امــــــــــــــــــــــــّـــــــــــــا . . .

خوب کـــــــــه فکـــــــــــــر ميکنم . . .

مـــــــــــــــن بي مقدمه عاشق تـــــــــــو شدم . . .

تقصيـــــــــر تــــو نيست . . . اشتبـــــــاه مَـــــن است . . .!

نوشته شده در چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:30 توسط شيوا|



تو مقــــــصــریــ اگر من دیگر ” منــــــ سابــــقنــــیستم !

منـــ را به من نـــــبودن محکوم نکن !

من همانم که درگیر عشـــقــــش بودی !

یادت نـــمی آید ؟!

منــــ همانـــــــم !

حتی اگر این روز ها هر دویــــمـــان بوی بی تفاوتیـــــ بدهیــــم !

نوشته شده در چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:23 توسط شيوا|



 عــــادتـــــ نـــدارم درد دلـــــم را

به هـمه کــــس بگویـــم

پس خاکـــــش میکنمـــــــ زیــر چهـــــره ی خنــــدانم...! ! !

تا همـــــه فکـــــر کننــــد . . .

نه دردی دارم و نه قلبــــــــــــــی

 

نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 19:48 توسط شيوا|



این روزها اصلا حواست به من نیست

دیگر خبری از من نمی گیری 

اما با این حال درکت می کنم ، 

با “اوبودن تمام وقتت را گرفته است !

نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 19:44 توسط شيوا|



 به اندازه ی دلتنــــــــگی هایم

به مـــــــــــــن بـــــــدهکـــــاری...

وعـــــــــده ما باشــــــــــــــــد

روزیــــــ که دلتـــــ♥ـــــنگـــــــم شدیــــــــ...

نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:55 توسط شيوا|



 خــــــیلی مواظــــب باشـــــ

اگـــه بــا شنیــــدن صداشــ دلـــت لرزیــــد...

اگـــه بــا بدیـــ هاــش فرار نکــــردی و مونــدی...


دیگــــه تمـــومه...!!

اونــــ شـــــده همهـــ ی دنیــــ ـــاـــتـــ.

نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:57 توسط شيوا|



 سهــم من از دنیــــــــــــا

نداشتن استــــــــــــ ...

تنهـــــا قدم زدن در پیـــــــــاده رو هــــــا

و فكـــــــر كردن بـــــــه كســـــی كه

هیــــچ وقتـــ نـــــــــبود...!!!

نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:50 توسط شيوا|



آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد 

شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد

حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد 

چه قدر دوســتت دارد !

و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !

****

شاید الان پیشه خودت بگی اینکه غرورشو بخاطره من ندید نگرفته

ولی اینو بدون غرور من این نبود اگه هنوز مغروربودم هیچوقت نمیگفتم دوست دارم هیچوقت عاشقت نمیشدم هیچوقت.

اینوبفهم.وقتی غرورموکنار گذاشتم خوردم کردی.

برامن سخته که بخوام ازین خورد ترشم.خیلی سخته.

نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:43 توسط شيوا|



 تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف ...

لرزشی روی میزم میفتد ..

از این صدا متنفر بودم اما ...

چشم هایم را میمالم ..

new message

تا لود شود آرزو می کنم ...

کاش تو باشی ...

...

سکوت می کنم ،

آرزوی بی جایی بود !!

 
نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:33 توسط شيوا|



 آﺩﻣــــــــــﺎﯼ ﺭﺍﺳـــــــﺘﮕﻮ ....

ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠــــﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷـــــﻖ ﻣﯽ ﺷﻦ ...
 
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑُﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ .....
 
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ ﻣﯽ ﮔﻦ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘـــــــﺖ ﺩﺍﺭﻥ ....
 
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾـــــﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ ....
 
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾــــــﺮ ﺗﻨــــــــﻬﺎﺕ ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻥ ....
 
ﺍﻣــــــــﺎ .....
 
ﻭﻗﺘـــــﯽ ﺯﺧﻤــــــــﯽ ﺑﺸﻦ ...
 
ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽ ﺷﻦ ...
 
ﭼﯿـــــــﺰﯼ ﻧﻤـــــــــی ﮔــــــــﻦ ....
 
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ....
 
ﻭ ....
 
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﻥ ...

(ولـــــــــی تا ابــــــــــد میشکــــــــــنن)
نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:25 توسط شيوا|



اگه تــــو خــــدای غــــروری

منـــــ زاده غـــــرورم

گفتــــم بدونـــــی

نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:13 توسط شيوا|



او همــــ آدم استـ

اگـر دوستتــ دارم هـــآیتـ را نشنیـــــده گرفتــــــ

غصه نخــــور

اگــــر رفتـ گریـــــــه نکن

یکــــ روز چشمــــهآے  یکــــ نفر عــــآشقش میکند

یکـــــ روز معنی کَمـــ محَلـے  را مــے  فهمد

یکــــــ روز شکستـ ن را درک میکند

آن روز می فــــــهمد آه هـآیـے  که کشیدے

از ته ِ تـــــهِ قلبتـــــ بوده!

می فهــــمد شکـــــستـ ن یک آدم تــــآوان سنگینــے  دآرد…
 
 
8a7d229ea0bd3942ad510b0ad0ae1450-425
 
نوشته شده در یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:,ساعت 1:4 توسط شيوا|



פֿـیانــت قشنگے بــوב....

تهیـﮧ ڪنـنده : בوستــم... ڪارگــرבاטּ :عـــشقم

 

http://8pic.ir/images/55589270795649985367.jpg

نوشته شده در یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:,ساعت 1:1 توسط شيوا|



پر از اشکَم ولـ ـی مـی خَندَم به سَختی.

شَهامت می خواهَد سَرد باشی و گَرم بِخنـدی

 

نوشته شده در یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:,ساعت 1:54 توسط شيوا|



رفتار عاشقانه ی یک دختر را باید از دلتنگیش فهمید

از شوق و بی تابیش برای دیدار


از حس کودکانه اش برای آغوش از خجالتش برای بوسه


یک دختر بی دلیل بهانه نمیگیرد

 

بهانه های عاشقانه در خلوت دلم . . .

نوشته شده در یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:,ساعت 1:40 توسط شيوا|



دختر بودن "تاوان" داره...!

دوسـ ــت مــــیشی...

عـ ـــاشِـــق میشی...

از روی عِـشـق نـــه هوس تَـنِـت رو بـ ـــه اومـــیســپاری

بــــــعد  از مُـدَتـ ــی او مــ ــیرود آن زَمـــ ــان تو هرَزه ای

و او فَقط کَمـ ــی دَختَـربــازی کرده!

 

http://upload7.ir/images/84855829198818578396.jpg

 

نوشته شده در یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:,ساعت 1:31 توسط شيوا|



اگه يه روز يه كسي بهت گــــــفت دوستت دارم تو سعي نــــــكن بهش بگي

 دوستش داري  اگه گـــــفت عاشقته سعي نـــــــــكن عاشقش باشي

اگه گـــــفت همه زندگيش توايي سعي نــــــــــكن همه زندگيت باشه
 
چون يه روزي مي اد بهت ميــگه ازت متنفره اون وقت تو نــــــمي توني سعي كني ازش

متنفر باشي

نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1392برچسب:,ساعت 23:50 توسط شيوا|



دختری که وسط {لاک زدن ناخوناش} 

جواب اس ام استو میده....

دختر نیس....

{زن زندگیه} !!

از دستش نده!!

نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 14:13 توسط شيوا|



مــَــטּ یـــِــڪ {כُخــتَرَґـ..}

خـــ
ــالـِـقــَـґ بــِـﮧ نامَـґ {سورِөاﮮ}نازِلــ ڪــَـرכֿ ..

مــِـتـرُو بــَـرایــَـґ
{جایگـاө ِ ویژө} ساختـ ..

مـَטּ כֿخـتَرَґ ..

با تَماґ ِ
{مَرכֿاוּـِگـﮯ ﮩـایَتـ} نِمیتَوانـﮯ بِفَهمـﮯ {صورَتـﮯ} بَرایـَـґ یـِڪ כֿنیاستـ ...

نمیتَوانـﮯ بِفَهمـﮯ عِـشـق بـِﮧ {لاڪِ قـِرمـِز} را ..
 
عشـــــقــــ ب {ادامــــــس خرســــیـــــ } را...

گِریِه ڪَرכَטּ
{بـِכوטּِ خِجالَتـ} ..

نَماز با
{چاכُرِ سِـفـیـבֿ} را ..

כَرڪ ڪَردَنَش כَر
{تَوانِتــ} نیستـ ..

مَنـَґ
{لیلاﮮ} عــِشــق و {زُلِیخاﮮِ} اِنتـظـار ..

مـَטּ כֿخترґ ..

چِرڪ نِویســـ هـیـچ {اِحساسـﮯ} نِمیشوґ..

نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:53 توسط شيوا|



مـَלּ همـ ــآنـ َـم
 
خـوب {تمـ ــآشـا} ڪـُטּ
 
בُختــَرے ڪـہ براے {בاشتــنــتـــ} ...
 
{تمــامـــ شبـــ} را بیـבار مـے مانـב
 
و با تـ ـویــے ڪـہ {نیــستے} حرف مے زنـב
 
בختــرے ڪـہ ...
 
{زانــو میــزنـב}  و چشمــــانش را مــے بنـבَב
 
و {تنــــهـا آرزویـــَش} را براے
 
{هـــزارمیـــن بـــــار} بـہ خـُـــבا یـــاב آور مـــے شود!!!
 
خـُــבا هم مثــل همیـــشهـ {لبــــخنـב} مے زنـב
 
از ایــטּ ڪـہ ×تـ ـــو × آرزوے همیشگے مـــטּ بوבے!!!
 
 
نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:48 توسط شيوا|



مَن هَمینَم
 
نَه {چشمآטּ آبــﮯ} دارَم
 
نه {کفشهآﮮ پآشنِه بُلنَد}
 
هَمیشِه  {کتآنـــ ــﮯ} مـﮯ پوشَم
 
روی {چَمَن هآ} غَلت میزَنَم
 
{عِشوه ریختَن} رآ خوب یادَم نَداده اَند
 
وَقتـﮯ اَز کِنارَم رَد میشوﮮ
 
بوﮮ {اُدکُلنَم} مَستت نمیکُند
 
نگرآטּ پآک شدטּ {رُژ لَب} و {ریملَم} نیستَم
 
{لآک نآخن} هآیم اَز {هزآر مترﮮ} داد نمیزَند
 
گآهـﮯ اَز فَرط غُصّه {بلنَد} دآد میزَنم
 
{خدآیَم} رآ بآ {تَمآم دُنیآ} عَوض نمیکُنم
 
و {بَعضـﮯ} آدم هآﮮ اَطرافَم 
 
رآ هَم بآ {تَمآم دُنیآ} عَوض نمیکُنم
 
شَبهآ پآیه پَرسه زَدن دَر {خیآبآטּ} و {مهمآنـﮯ} نیستَم
 
بَلد نیستَم تآ صُبح پآﮮ {گوشـﮯ} پِچ پِچ کُنم
 
وَ بگویَم {دوستَت دآرَم} وقتـﮯ حتـﮯ
 
به تِعدآد حروف دوستَت دآرَم هَم ، {دوستَت ندآرَم}
 
وَلـﮯ اَگر بگویَم دوستَت دآرَم ،
 
دوست دآشتَنم {حَد ومَرزﮮ} ندآرَد
 
مَن {خآلِصآنه} هَمینَم...!...
نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:46 توسط شيوا|



من زنم!

محرکی پایدار ! یک دنیا از سیبی گفت که من چیدم

اما هیچ کس نگفت  که نشان عشق

سیب {سرخی} بود که من به آدم دادم......

نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:44 توسط شيوا|



چه حسه خوبیه…..
شبا موقع خواب عشقت سرشو بذاره رو دستای مردونت…..با موهاش بازی کنی….
چشماشو ببوسی…..اروم اروم تو بغلت خوابش بگیره….ولی تو هنوز بیداری…
دوست داری فقط نگاش کنی….همینطوری که داری نگاهش میکنی….اشکات سرازیر بشه….تو دلت پیش خودت بگی….
نباشی ….میمیرم…..

نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 3:18 توسط شيوا|



همیشه باید کسی باشد
تا بغض‌هایت را قبل از لرزیدن چانه‌ات بفهمد
باید کسی باشد
... ... که وقتی صدایت لرزید بفهمد
که اگر سکوت کردی، بفهمد
کسی باشد
که اگر بهانه‌گیر شدی بفهمد
کسی باشد
که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن
بفهمد به توجهش احتیاج داری
بفهمد که درد داری
که زندگی درد دارد
که دلگیری
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران
برایِ بوسیدنش
برایِ یك آغوشِ گرم تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد

همیشه...!

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 2:45 توسط شيوا|



پسری که تورا دوست داشـــته باشد تنت را عریـــــان نمیکند بانــو!! بلکه لبــــاس عروســـــ بر تنت میکند...

بفهم عشــــق اگر واقعا عشق بود لذت آن بوســــــه بر پیشانی خیلی بیشـــــتر از لبـــــ دادن بود...

اگر عشق واقعا باشد همان دســــــــتانت را که میگیرد حتی برای یکلحظه دیوانه اش میکند و از برق چشـــمانت مست میشود احتیاج به هم آغوشـــــی و همخوابی نیست ...

خلاصه رفیق سرت را درد نیاورم اگر عشـــقت مردانـــــتگی داشته باشد از دوری یکدیگر هم لذتـــــ میبرید چون مطمئن هستی جایت در میان قلبــــش ثابت و دست نخوردنی ست!!

لازم نیست هر روز هفت قلم آرایــــــــش کنی که مبادا خوشکلتر از تو دلــــش را ببرند:خیالت تخت است که تو باهمان قیافه و خود واقعـــــی ات حاکــــــم ذهن او هستی....

این مطمئن بودن از رابـــطه یعنی بالیـــدن به خود و افتخار کردن به ســـــرنوشت ؛

که یه مـــــــــرد توی زندگی داری تاهمیشه تکیه گاهته و یــقـــــین داری که تنها انتخابـــــش تـــــوی زندگی تو هستی و بســـــــــــــ...

نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 2:30 توسط شيوا|



    همــیــݜــﮧ נلتنگــی ها

          بــﮧ څاطر نبــوנטּ ڪــســی نیــســت!!!

بــ؏ضی وقتاهمــ بــﮧ څاطر بــوנטּ ڪــســیــﮧ ڪــﮧ

          حــواسـش بــﮧ تو نیــســت!!!

نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 1:55 توسط شيوا|



مـــرد بايد...

وقـــتي عشقـــش عصبانيه

نـــاراحته

مي خواد داد بزنـــه،

وايــسه روبروش بــــگه : تو چشام نيــگا كن

بهت مــيگم تو چشام نيــگا كن...

حــالا داد بزن ...

بـــگو از چــي ناراحتي....

.... بعـــد عشقش داد بــزنه

گلـــه كنه

فـــرياد بكشه

گريه كـــنه ...!

.... حتـــي با مشتـــاي زنونـــه ش بكــوبه به بغـــل مرد!

آخـــرش خســته ميشه ميــزنه زيرگــريه...

همــون جا بايــد بغلــــش كنه

نزاره تنـــها باشــه..

حــرف نزنــه ها

توضيــح نده هــــا،

فقــط نزاره احســاس كنه تنهـــاست ...


مــرد بايــد گــاهي وقتا
مردونگيـــــشو با ســـكوت ثابــت كــنه

نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392برچسب:,ساعت 19:21 توسط شيوا|



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد


مطالب پيشين
» <-PostTitle->
Design By : ParsSkin.Com