کلبه احساسات من

به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!

بچه ها این چتروم تازه افتتاح شده روم خوبوباحالیهه حتما سربزنین

WWW.ASALAKCHAT.COM

نوشته شده در سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:,ساعت 2:7 توسط شيوا|



گاهی آنقدر تنها میشوم

که چیزی

به چشمانم راه نمیابد جز اشک

به قلبم٬جز بی کسی

به دستانم جز خیسیو

به پاهایم جز سستی

کاش زبانم هم قادر به فریاد بود

کاش...

کاش...

کاش...

چقدر سخته که تو تنهای دق کنی وکسی به داد ت نرسه

چقدر سخته
هیچکس نباشه که حتی یک کلمه بهش بگی"درد دارم"


خیلی سخته وقتی همه کنارت باشندو باز احساس تنهایی کنی


وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد

وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی

وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند

وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد

وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود

وقتی تمام درها به رویت بسته اس...

آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و

از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که

« ای خدای بزرگ دوستت دارم!»

و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند

نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:23 توسط شيوا|



خدایا دلم از زمینت گرفته

خدایا دلم از نامهربونی ها گرفته

خدایابذار بیام پیشت نفسم دیگه نمیا د توی این زمین

خدایا طاقت ندارم ! بی مهری آدما داره خوردم می کنه !

کمکم کن

چقدر سخته همه دورت باشن ولی فقط نقش بودن رو بازی کنن

چقدر سخته که برای همه اضافی باشی

برای همه یه داستان تکراری باشی ، داستان کهنه قدیمی

چقدر سختهبه همه دل ببندی ولی به اندازه ی یه دوست سا ده هم براشون نباشی

چقدر سختهبغض گلوتو فشار بده و تو فقط  دردشو انکار کنی

چقدر سخته از ته قلبت بخوایی گریه کنی ... اما اشکت مثل سنگ سفت باشه

خیلی سخته د نیا بهت پشت کنه و تو نتونی بگی:

آهای بی معرفتا منم هستم

نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:19 توسط شيوا|



من هر روز تلاش می کنم که در خاطرم بماند
و تو هر روز تلاش می کنی که فراموش کنی …
چه بلاتکلیفند خاطرات

نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:,ساعت 22:53 توسط شيوا|



دست خالی‌ که نمی‌شود به پیشواز خاطره رفت !
من هم وقتی‌ چمدانم پر از گریه شد راه می‌‌افتم …

نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:,ساعت 22:25 توسط شيوا|



میدانی درد چیست ؟
نگاهت که رفت …
نه !!!
شاید شانه ای که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
دل شکسته ام …
نه!!!
اعتمادی که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
تنهاییم …
نه!!!!
نمیدانی .
تو نمیدانی که دختر بودن درد است .
دختر که باشی رفتن نگاه ها و دست ها سخت میشود.
دختر که باشی راحتر میشکنی .
دختر که باشی نگاه ها فرق دارند .
حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند….
دختر بودن گاهی واقعا یک درد است …. !

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:50 توسط شيوا|



پارسال با او زیر باران راه می رفتم .
امسال رفتن او رابا دیگری  زیر اشکهای خودم دیدم.
شاید باران پارسال اشکهای کسی دیگر بوده................
نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:44 توسط شيوا|



وقــتی همه چیز خوبه
.
.

میترسم !!!
.
.
.
مـن به لنگیدن یکــــ جایِ کار

عـــادت کـــرده ام . . .

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:43 توسط شيوا|



عـروس تنـهـایـی ها بـاشـــ..

نـﮧ عـروس تـטּ هـایـے کـﮧ تـنـت را فقـطـــ..

بـراے یـک_شـب مـے خـواهـنـב !!

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:32 توسط شيوا|



ﮔﺎﻫـــــﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟـــــﻢ ﻫﻮﺱ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ …
ﺍﺯ ﻫﻤـــــﺎﻥ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮎ ﺣــــــﺮﻑ ﺗﻮ ﭘﺸــﺖ ﺑﻨﺪ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ که ﻣﯿﮕﻮﯾــــﯽ :
ﻣﮕﻪ ﺩﺳﺘـــــﻢ ﺑﻬــــﺖ ﻧﺮﺳـــــﻪ . . .

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:31 توسط شيوا|



ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐـﮧ ﺑﺎﺷــے
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭﻡ ﮐـﮧ ﺑﮕـﮧ :
ﺩﻭﺳﺘـــــــــــــــــــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺑـﺎﺯﻡ ﻣﯿﭙﺮﺳـے :
ﺩﻭﺳـــــــــــــــﻢ ﺩﺍﺭــے ؟
ﻭ ﺗـﮧ ﺩﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸـﮧ ﻣﯿﻠﺮﺯﻩ !
ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐـﮧ ﺑﺎﺷــے
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷــے ،

ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﻫﺎﯾــے ﻣﯿﺸــے ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﻣﯿﺸﻦ !
ﻫــﺮ ﻭﻗﺖ ﮐــﮧ ﺻﺪﺍﺕ ﻣﯿﮑنـﮧ:
ﺧﻮﺷـــــــــﮕـلــﻡ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸــے ﮐﻪ ﺑـﮧ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺯﯾﺒﺎﯾـــے !
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐــﮧ ﺑـﺎﺷــے
ﻫﻤـــﮧ ــے ﺩﯾﻮﺍﻧــــــــﮕـے ﻫــﺎے ﻋﺎﻟــﻢ ﺭﻭ ﺑـــــــــﻠﺪے . . .

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:27 توسط شيوا|



من دخترم...

نگاه به صدا و بدن ظریفم نکن!

اگر بخواهم تمام هویت مردانه ات را

به آتش خواهم کشید.

من غرورم را به راحتی به دست نیاورده ام

که هر وقت دلت خواست خوردش کنی.

غرور من اگر بشکند

با تکه هایش

شاهرگ زندگی تو را نیز خواهم زد

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:25 توسط شيوا|



ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ

نه مثل جبر...

نه مثل هندسه ...

نه ﻣﺜﻞ 1 منهای1 ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ 0 ﻣﯿﺸﻮﺩ

ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ

مثل نیمکت آخر...

زنگ آخر...

ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﻣﺪﺍﻡ ﺭﻭﯼ ﭼﻮﺏ ﺣﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩ

مرا یاد بگیر.

نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 23:22 توسط شيوا|



نوشته شده در سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,ساعت 22:52 توسط شيوا|



حواسَتـْـ بــِہ دِلَـتــْ باشَـد

آטּ را هَر جایــے نَگُذار ...

ایـטּ روزهـا دِلـْ را مـیدُزدَنـْد

بَعد کــِہ بــِہ دَردِشاטּ نَخُوردے

جاے صَنـْدوقِ پُسـتــْ آטּ را

دَر سَطـْلِ آشـْغالـ میــے اَنـْدازَنـْد

وَ تو خوبـْـ میدانــے دِلــے کــِہ الـْمثنــے شُد

دیگر دلـْ نمــے شود

 

نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:24 توسط شيوا|



❤ دیدگانتـــ رآ

نبنـ ــد ...!

نگاهتـــ رآ

نـ ــدزد ...!

تـ ـو کهـ میدآنـ ــی آیهـ آیه ے زندگیمــ،

از گوشـ ـه چشمهآیتــ تلآوتــ می شـ ــود ❤

نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:23 توسط شيوا|



ڪسے ڪــﮧ زیــاב تـو פــرفــاشــ میگــــﮧ بےפֿـيال

بيشتر از همـﮧ فـڪـر و פֿـیــالــ בارهـ

فـقـط בیگــﮧ פـوصلـــﮧ ے بـפـثـــ نــבارهـ

نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:21 توسط شيوا|



حالـ ـمـ را پرسيــבنـב:
 
گـ ـفتمـ رو به راهـ ـمـ
 
اما هيچـ ـكســ نفهميــב رو بـﮧ كـבام راهـ ـمـ

نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:17 توسط شيوا|



  بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧ 

  روزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛  

  بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد 

  برآی نِگآه کَردَنمـــ

    כֿـَندیدنمـــ  

  اَذیتـــ کردَنمــــ 

  برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی 

  روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ

در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود  

  می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم "هیچکَس تکرآر مـטּ نخوآهد شُد

نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:14 توسط شيوا|



زدهـ امـ بهـ بی خیالیـ محضـ

نهـ احساسیـ

نهـ حرفیـ

نهـ بحثیـ

میبینمـ و رد میشومـ

دیگـر توانـ

فکـ ـر کردنـ به لحظهـ یـ پیشـ را همـ ندارمـ

گور پدر دنـــــــــــــــیا

 

نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:9 توسط شيوا|



بعضے وقتا مجبورے تو فضاے بغضت بـפֿـنـבے …

בلت بگیره ولے בلگیرے نـڪنے …

شاڪے بشے ولے شـڪایت نـڪنے …

گریـہ ڪنے اما نزارے اشـڪات پیـבا بشن …

פֿـیلے چیزارو ببینے ولے نـבیـבش بگیرے …


פֿـیلے ها בلتو بشـڪنن و تو فقط سـڪوت ڪنے …

 

نوشته شده در شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 17:54 توسط شيوا|



ادمی که دلتنگ است

هیچ حرفی حالی اش نیست

برایش فلسفه نبافید

نوشته شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت 22:12 توسط شيوا|



کاش همه میدانستند

وقت دلتنگ شدن

وزن یک اه.....

چقدر سنگین است

نوشته شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت 22:8 توسط شيوا|



عشق یعنی

وقتی ازت پرسیدن با خانم چه نسبتی داری

سرتوبا افتخاربگیری بالا وبگی عشقمه

نوشته شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,ساعت 21:58 توسط شيوا|



نوشته شده در پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:,ساعت 16:17 توسط شيوا|




مطالب پيشين
» <-PostTitle->
Design By : ParsSkin.Com