کلبه احساسات من
به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!
ای خدااااااا ای روزگااااااااار خسته شدم دیگه اگه دیدی طرف مقابلت باهات راه نمیاد... شک نکن خسته اس چون داره با یکی دیگه چارنعل میتازه... سالهاست رفته ای، دیگر با عروسک هایم بازی نمی کنم.
عزیزم چه زیبـا اجرا میکنـی سالهاست رفته ای، مشکل از جایی شروع میشه که .... ....
میخواهم راحت باشم… بی جسارت و بی خجالت.. در جواب چه خبرها؟ چشمانم را ببندم و بگویم.. ناخوشی………….. هیــــــــــــس آرام تـر بــاشید. . . عشقــم در آغـوش کسی خوابیـــده..! فرق کرده ام دیگر آن دخترکی نیستم که روزی به مردی نیاز داشتم و درنبودش پرازغم بودم حال دختری شدم که مردی بهم نیاز دارد و درنبودم تنهاست میگذارم تنها بماند تا درد بکشد درد نبودن درد غم درد دوست داشتن ودرد بی کسی وتمام دردهایی روزی تحمل کشیدنشان را نداشتم و حال جزوی از وجودم شده اند پس بکش تا بدانی برمن چه گذشت...
دلـم نـه عشـــق می خواهـد ن ـه احسـاسـات قـشـنــــگ ، نـه ادعـاهـای بـزرگ ، نـه بزرگهای پر ادعــــا ! ! ! دلـم یـک دوسـت می خواهـد کـه بشــود بـا او حـرف زد و بـعـد پشیمـــــان نشـــــــــــــــــد . انـقـضای خــاص بــودنـت بـه پـایـان رسـیـد...
تنهایی" را باید ترجیح داد به تن هایی که روحشان با دیگریست...
دلم میخواست زمان را به عقب باز گردانم.... نه برای اینکه آنهایی که رفتن را باز گردانم... برای اینکه نگذارم بیایند.... بعدازمدتهادیدمش... دستاموگرفت وگفت: چقدردستات تغییرکرده.. خودم وکنترل کردم وتودلم گفتم: بی معرفت!!! دستای من تغییرنکرده... دستای توبه دستای اون عادت کرده.... من کیستم؟؟؟ من آن غریبه دیروز آشنای امروز وفراموش شده ی فردایم درآشنایی امروز مینویسم تادر فراموشیهای فردا یادم کنی برای شنیدن صدایی که دوستش میداری همین لحظه هم بسیار دیر است افسوس خواهی خورد زمانی که ازان سوی سیم هاکسی بی احساس میگوید برقراری ارتباط با مشترک مورد نظرمقدور نمی باشد
حوا که بغض کند خدا هم اگر برایش سیب بیاورد باز چیزی جز آغوش آدم آرامش نمیکند ...
ایرادی ندارد . . . این شبها که من تو را آه میکشم، تو در آغوش دیگری نفس عمیق بکش تا دیوانه ترش کنی...
اشک های نیامدنت روی گونه هایم ماسیده.نبوس! نمک گیر میشوی !
آنقــدر مرا سرد کرد ؛ از خودش .. از عشق ... کــه حالا بــه جای دلبستن ، یخ بسته ام... آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد .. لیز می خوریــد... به سلامتی اون پسری که رفت سربازی مرد شه...
ولی وقتی برگشت دید عشقش زن شده...
و هنوز هم، تنها که می شوم، با تو حرف می زنم!
برایت شعر می گویم!
درست شبیه دخترک نابینایی
که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد.
بی آن که بداند ..
بزرگ شدم،
خود عروسکی شدم،
آنقدر بازی ام دادند
که قلبم با تکه پارچه های رنگارنگ وصله خورده است…
لااقل، تو دیگر قلب پارچه ای ام را پاره نکن ...
به نام
روزگار...........
این روزها مرا درآغوش خویش
سخت به بازی گرفته است
خط به خط تمام گفتــــه هایم را
خواســـته هایم را
هع !!!!!
امـــــا
برای دیگری!
و هنوز هم، تنها که می شوم، با تو حرف می زنم!
برایت شعر می گویم!
درست شبیه دخترک نابینایی
که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد.
بی آن که بداند ..
دلتنگ کسی باشی که نیست
حوصله کسی رو نداشته باشی که هست
دیـگـه بـه تــو فکـر نـمـیـکـنـم
گـنـاه اســت!!
چـشم داشتـن بـه مال غـریـبـه ها ...
Design By : ParsSkin.Com |