کلبه احساسات من

به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!

 

حوا که بغض کند خدا هم اگر برایش سیب بیاورد باز چیزی جز آغوش آدم آرامش نمیکند ...

 

 

ایرادی ندارد . . .

 

این شبها که من تو را آه میکشم،

 

تو در آغوش دیگری نفس عمیق بکش تا دیوانه ترش کنی...

 

 

اشک های نیامدنت روی گونه هایم ماسیده.نبوس! نمک گیر میشوی !

 

 

آنقــدر مرا سرد کرد ؛

 

از خودش .. از عشق ...

 

کــه حالا بــه جای دلبستن ، یخ بسته ام...

 

آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد ..

 

لیز می خوریــد...

 

نوشته شده در شنبه 4 خرداد 1392برچسب:,ساعت 18:52 توسط شيوا|



به سلامتی اون پسری که رفت سربازی مرد شه...

ولی وقتی برگشت دید عشقش زن شده...

 

 

نوشته شده در شنبه 4 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:13 توسط شيوا|



من یک دخترم.. .

بــــــــدان . .

\"حــــــوای\" کسی نـــــمی شــوم که به \"هــــــوای\" دیگری برود ... 

تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد .. .

روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته .. .

 ... ارزان نمی فروشمش... 

دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد .. .

بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش .. .

پـــاییــــــز است ... 

باران بی وقفه این روزها هوای عاشقی به سرم می اندازد .. .

لبـــــریــــزم از مهـــــر ....... اما استــــــــوار ...... 

ســـــودای دلـــم قسمت هر بی ســر و پـــــا نیست .... .

عشق \"حـــوای\" ایرانی با شکــــوه است و بــــــــزرگ .... 

\"آدمی\" را برای همراهی برمی گزیند ، شریــف ، لایــق ، فروتـــــن و 

عــــــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــــــق .......!!!!

نوشته شده در دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:55 توسط شيوا|



                  وقتی که تمام دنیا دنیایت یک نفر باشد ولی حرفت برایش ارزشی ندارد                    

  میفهمم که تنهایی یعنی چه

تازه می فهمم که آن مترسک داخل باغ از من تنها تر ست

او می گفت: کلاغ هرچی

می خواهی نوکم بزن ولی تنهام نزار 

هرچه می خواهی زخم زبان بزن و تهدیدم کن ولی ترکم نکن

 

نوشته شده در یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:31 توسط شيوا|



  خیلی سخته بفهمی که یک روز کسی که دوستت دارم از دهنش خالی نمی شد و بهت می گفت دوستت دارم و برات می میرم بفهمی عشقش دروغ بوده و همه ی آن ها بازی بیش نبوده است .

  خیلی سخته که پیام های را که می داده بفهمی که به صد نفر دیگه هم می داده .

 خیلی سخته همه به خاطر پول تو رو بخوان و روت مثل سرمایه گزاری فکر کنند.

خیلی سخته بفهمی چقدر پسر ها نا مردند و نتونی به کسی اعتماد کنی فکر این که کسی که دوست صمیمیت بود ومثل خاهر نداشته ات بود تنها عشقت رو ازت بگیره .

 خیلی سخته که تنها پناهت دیوار باشه و حتی بعضی وقت ها اون هم پشتت رو خالی کنه و در زمانی که در خون و عشق غلت می زدی هیچ کس پشتت نباشه.

خیلی سخته که آرزوی مرگ کنی ولی همهی نقشه هات برای مرگ خراب بشه .

 خیلی سخته که تنها کسی که پشتت آست و هوات رو داره تنها راهش فرار باشه فرار از تنهایی از غم

 خیلی سخته به خاطر عشق میهنت رو ترک کنی از همه ی وابستگی هایت در کشورت بگزری و بری.

  خیلی سخته که همه فقط پول رو خشبختی می دانند و آرامش خود را در نظر نمی گیرند و نا شکری می کنند ولی نمی دانند ما که پول داریم آرامش نداریم.

خدایا همه ی این کارها دست تو و خواسته ی توست همهی این کار ها رو تو می کنی از نوزادی بر روی پیشانیم تقدیرم رو نوشتی ودر آن رفاه و در عین حال غم را قرار دادی حالا امید و آرامشم تو هستی کمکم کن تا تاقت بیارم .و همه ی این ها رو فراموش کنم.

 

                                 مجموعه 19 عکس عاشقانه غمگین

نوشته شده در یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:20 توسط شيوا|



همه ي بغض های من
تقدیم غرورت باد
که ردِّ پاهایش
آخرین یادگاری روی قلبم شد


نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:16 توسط شيوا|



معشوقـــــــــــــه ای پیـــــــــــدا کـــــــــــرده ام به نـــــــــــام روزگــــــــــــار !!!!

ایــــــــــــن روزهــــــــــــا سخـــــــــــت مرا در آغــــــــــــوش  خــــــــــویش

به بـــــــــــازی گــــــــــــرفته اســـــــــــت !!!

 

 

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:13 توسط شيوا|



لعنت به حرفایی که فقط مال وقتیه که مخاطب رو بغل کردی....!

لعنت به نگاهی که نمیدانی معنایش رفتن است یا ماندن.....!
لعنت به اون کسایی که دوستشون داشتیم اما قدر ما رو ندونستن!
لعنت به تمام کسانی که تو نیستند ولی عطر تورا میزنند!
لعــنت به ضربان ِ قلـب ِ من ... که فقــط بـرای تــو میزنــه ...!
  لعنت به دلِ هرزت که برا همه میتپید جز من!

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:10 توسط شيوا|



سبد قلبم را پر خواهم کرد از عطر تنــت ،

تاکه یادم باشد روزی اینجابودی…

نزدیک تر از من بهخودم…!

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:8 توسط شيوا|



نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:5 توسط شيوا|



همهـــ ی خودمــــ را مالِ تـــــو کرده امـــــ

 
چقدر دنیایِ تو بزرگـــــ استـــ

 
هنــــوز از تنهـــــایی سخن میگویـــــی

 

من چقـــــــدر کمـــــ هستمــــ

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:1 توسط شيوا|



کاش 

 

کاش هیچ وقت 

 

تصورات خوبی که در ذهن خود

از کسی که دوستش داریم ساخنه ایم 

خراب نشه 

هیچ وقت

 

 

نوشته شده در شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:57 توسط شيوا|



 سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی ..

 

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی ..

اه باران من سرا پای وجودم اتش است..

  پس بزن باران بزن ..شاید تو خاموشم کنی...

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:40 توسط شيوا|



 

 رفت..

به سلامت..

من خدا نیستم که بگویم:

صد بار اگر توبه شکست باز آی..

آنکه رفت ؛ به حرمت آنچه برد،

حق برگشت ندارد..

 

رفتنش مردانه نبود..لااقل مرد باشد

 

 

********

 

خــدايا ؟

کــمــي بــيـا جــلــوتــــر . .

مــي خــواهـــمـــ در گوشــت چــيــزي بــگــويم . . . !

ايـن يـک اعــتـرافــــــ اســت . . .

مــن بــي او دوامــ نــمي آورمــ . . .

حــتــي تــا صــبح فـــردا . . . !.!

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:23 توسط شيوا|



 من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم:

در عصر ها انتظاربه حوالي بي كسي قدم بگذار !

خيابانغربت را پيدا كن و وارد كوچه پس كوچه هاي تنهاي شو ؛

كلبهي غريبي ام را پيدا كن كنار بيد مجنون خزان زاه و كنار مرداب آرزوهاي رنگي ام!

در كلبه را بازكن و به سراغ بغض خيس پنجره برو ٬

حرير غمش را كنار بزن

او را مي يابي ...


نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:21 توسط شيوا|



 می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد

 

 


 

 در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

 


   می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

 


   هر وقت دلم هوای تو را کرد

 


   عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند

 


   می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم

 


که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند

 


دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

 


می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند

 


پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند

 


عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:15 توسط شيوا|



 می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد

 

 


 

 در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

 


   می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

 


   هر وقت دلم هوای تو را کرد

 


   عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند

 


   می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم

 


که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند

 


دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

 


می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند

 


پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند

 


عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:15 توسط شيوا|



 روزهای بارونی رو خیلی دوست دارم ...


آخه معلوم نیست که منتظرِ تاکسی هستی یا آواره ی خیابون ها !

 بخارِ هوا مال سرماس

یا دود سیگار !!

روی گونه هات اشکه یا دونه های بارون !!!

http://axgig.com/images/21704017145053714251.jpeg

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:11 توسط شيوا|



 

 

رفتم نشستم کنارش گفتم :  


برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟  گفت : بفروشم که چی ؟ 


تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ،  


با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟  


گفتم : بخرم که چی ؟ 


تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...! 


اشکاشو که پاک کرد  یه گـل بهم داد گفت : 


بگیر باید از نو شروع کرد تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم . . .

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:10 توسط شيوا|



  هيچ وقت نفهميدم چرا

درست همان کسی که فکر می کنی

با همه فرق دارد

يک روز مثل همه

تنهايت می گذارد ؟!!

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:1 توسط شيوا|



  ازقديم گفته اند ,

انسان ها از هم چيزهای تازه می آموزند

من عشق را تمام و کمال به تو آموختم

و تو بی وفايی را يادم دادی !!!

 

نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:50 توسط شيوا|



 
الفبــایــی دیگــر مــی خــواهــم



تــا بتــوانــم عشــق تــو را معنــا کنــم،



امــا حیــف کــه عشــق تــو حــرف نــدارد . . .
نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:10 توسط شيوا|



خدایا...
بابت آن روز
که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!!
من عصبانی بودم
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد
و مــــــــــن پا فشاری می کردم

 

 

 

 
نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:39 توسط شيوا|



 خیـــــلی حــــــرف اســـت...

کـــه تـــو هـــر روز در گلـــویـــت

خـــاری کُشــــنده احســـاس کنـــی

بـــرای کســـــی کـــه

حتّـــی یک بار در عمـــرش

بـــه خـــاطـــرِ تـــو حتـــی بغـــض هـــم نکـــرده اســـت....

نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:37 توسط شيوا|



 كوروش کبیر میگه :

بودن باكسی كه دوستش نداري

ونبودن باكسی كه

دوستش داري هردو رنج است پس

اگر همچون خود

نیافتی مثل خدا تنها باش......

 

نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:16 توسط شيوا|



 چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

 

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره

آری با تو هستم !

با تویی که از کنارم گذشتی

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است!


نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:13 توسط شيوا|



   با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.


عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم.


با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.


همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.


همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.


و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.


با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.


عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.


با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.


همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.


همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.


و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.


همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،


از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.


اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،


آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.


ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،


عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.


با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.


و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.


با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.


با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.


با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.


پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.

 

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 23:47 توسط شيوا|



 تو حرفت را بزن
چه کار داري که باران نمي بارد ...
اينجا سالهاست
که ديگر به قصه ها هم گوش نمي دهند...!!!!!
دست خودشان نيست
به شرط چاقو به دنيا آمده اند
و تا پيراهنت را سياه نبينند
باور نمي کنند چيزي از دست داده باشي!

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 22:41 توسط شيوا|



 هيچ كس ويرانيم را حس نكــرد 

 


وسعت تنهائيــم را حـس نكــرد


در ميان خنده هـــــاي تلخ مــن


گريه پنهـــانـــيم را حـــس نكرد


در هجوم لحظه هاي بي كسي


درد بي كس ماندنم راحس نكرد 


آن كـه با آغـــاز مــن مانوس بود 


 

لحظه پــايـانـيم را حـس نـكرد

 
نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 22:34 توسط شيوا|



 بعضی وقتا دوست دارم

وقتی بغض می کنم

خدا از آسمون به زمین بیاد

دستمو بگیره اشکامو پاک کنه

و

بگه اینجا آدما اذیتت می کنند

بیا بریم

 
نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 20:49 توسط شيوا|



صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد


مطالب پيشين
» <-PostTitle->
Design By : ParsSkin.Com