کلبه احساسات من

به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!

تو می روی و من فقط نگاهت می کنم

 تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم

بی تو یک عمر  فرصت

برای گریه کردن دارم

اما برای تماشای تو

فقط همین یک

لحـــــــظه

باقیست

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:4 توسط شيوا|



 

 

در چشمانت خیره شوم

 

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

 

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

 

سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..

 

از داشتن تو…اشک شوق ریزم

 

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

 

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

 

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

 

اری من تورا دوست دارم

 

وعاشقانه تو را می ستایم

 

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:0 توسط شيوا|



يك نفر ..... يك جايي..... تمام روياهاش لبخند توست و زماني كه به تو فكر مي‌كنه احساس مي‌كنه كه زندگي واقعا با ارزشه پس هرگاه احساس تنهايي كردي اين حقيقت رو به خاطر داشته باش يك نفر ..... يك جايي..... در حال فكر كردن به توست

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:58 توسط شيوا|



کاش بودی تا دلم تنها نبود

                          تا اسیر غصه ی فردا نبود

کاش بودی تا برای قلب من 

                         زندگی اینگونه بی معنا نبود

کاش بودی تا لبان سرد من

                          بی خبر از موج و از دریا نبود

کاش بودی تا فقط باور کنی

                            بعد تو این زندگی زیبا نبود..


 

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:54 توسط شيوا|



 

كي اشكاتو پاك ميكنه وقتي كه غصه داري ؟

دست رو موهات كي ميكشه وقتي منو نداري ؟

شونۀ كي مرهم هق هقت ميشه دوباره ؟

از كي بهونه ميگيري شباي بي ستاره ؟

برگ ريزوناي پائيز ، كي چشم به راهت نشسته ؟

از جلو پات جمع ميكنه برگاي زرد و خسته

كي منتظر ميمونه حتي شباي يلدا ؟

تا خنده رو لبات بياد شب برسه به فردا


نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 23:43 توسط شيوا|



 

خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم...

 

 


بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد...

 

 


خسته شدم بس كه تنها دويدم...

 

 


اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن...

 

 


مي خواهم با تو گريه كنم ...

 

 


خسته شدم بس كه...

 

 


تنها گريه كردم...

 

 


مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم...

 


خسته شدم بس كه تنها ايستادم

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:44 توسط شيوا|



هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره
میشکنه بغض ترانه،غم رو گونه هام میباره
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
دلمو از قلم انداخت،اونکه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولی انگار،اندازش یه ذره کم بود
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:41 توسط شيوا|



 

....سکوت من وتو.......
تب عشق بود ميان من و تو
تبی که حتی با باران وفا نيز آرام نمی شد و به تاراج رفتن کلام من و تو تا که هيچ چيز بجز سکوت در ميان ما نماند . چهره هايی آرام اما قلبی آشفته و روحی آکنده از حرف من و تو . و در اين بی واژگی و بی کلامی من در اشکهايم غوطه ور بودم و تو تنها نگاهت بدرقه اشکهايم بود و تو با نگاهت اشکهای دلم را پاک کردی وقتی که گونه هايم را نوازش ميکرد

نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 23:4 توسط شيوا|



کاش می فهمیدی ....
قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی: بمان...
نه اینکه شانه بالا بیندازی ؛
و آرام بگویى: هر طور راحتى !!!

نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 22:57 توسط شيوا|



آرامش دهنده شب های بی قراری من ،
سایه رقص تو ، در سو سوی نور شمع های نیمه سوخته است
و کرشمه های عابد فریب تو ،
که بس زیبا و مُحرک است ، برای احساس خفته من
خنده های مکرر تو ،
دِرو می کند ، ایمانم را
اذان است ، همه در حال دعا و فقط من ،
منتظر غرق شدن در هیاهوی نفس های تو ....
تلالو برق چشمانت ، چشم را می نوازد
و دل را بشارت می دهد به تجربه ای از جنس رویا ...
هجوم نفس های تو ، بر باد می دهد تمام بود و نبود من را
و من را در آغوش تو به رقص در می آورد
ای آرامش دهنده شب های بی قراری ،
ما در آرامشیم و فقط نگاه
گوینده و شنونده بین من و توست
زمان فراموش می شود
شمع ها طاقت این همه گرما را ندارند ، ذوب می شوند
اتاق در تاریکی مطلق فرو می رود
و همچنان ما در آغوش همیم
این شب تا ابد می ماند...

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:38 توسط شيوا|



مینویسم بدون تو
بدون حضور تو
با دلی تنها
با هزار آه
با نگاهی بغض آلود به این فاصله
به این شب ها به این کاغذ های باطله
کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
برای بیان مخمل رنگ چشمات
بدون تو
این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد
بدون تو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تو بودن خیال میبافم
اشک تمدید می شود در نگاهم
بدون تو آه بدون تو...
حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار
جسمم چگونه میجوشد  در این سوی دیوار
مثل یک بیمار
گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار
بدون تو  قصه نیست
حال امشب و هر شب من است
بدون تو
لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو
پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند
بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند
بدون تو حال من اما...
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها
ساده و کودکانه گریه میکنم

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:34 توسط شيوا|



من که تصویری ندارم در نگاه هیچ کس

 

 

خوب شد هر گز نبودم تکیه گاه هیچ کس

 

 

کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من

 

 

تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچ کس

 

 

زیر بار ظلممان دارد زمین خم میشود

 

 

بی تفاوت شد خدا هم چون که آه هیچ کس...

 

 

 بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است

 

 

سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس

 

 

آخرش چوپان تو را با خنده ای سر میبرد

 

 

کاش میشد تا نباشی در پناه هیچ کس

 

 عاقبت در زجر هستی قرص نانت میکنند


ماه دور از دست باش و قرص ماه هیچکس.....

 

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:30 توسط شيوا|



دیگه سراغمو نگیر ، که از تو هم بدم میاد

 

دلم یه چند روزیه که ، مرگ نگاهتو میخواد

 

تازگیا حس میکنم ، مال غریبه ها شدی

 

بهتره که یادم بره ، شور یه عشق بی خودی

 

بهتره که دل بکنم ، از کلک نگاه تو

 

جدا کنم راهمو از ، راه پر اشتباه تو

 

باید منم غریبه شم مثل خودت مثل چشات

 

قلبمو سنگی بکنم از تب سرد خنده هات 

 

باید که از شهر دلت ، برم که دربدر بشی

 

تو کوچه ی نگاه من ، مثل یه رهگذر بشی

 

اگه یه روز به خاطرت ، شدم تو غصه ها اسیر

 

حالا ازت بدم میاد ، دیگه سراغمو نگیر

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:28 توسط شيوا|



 

 

تو را دوست می دارم٬نمی دانم چرا٬

 

شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من٬

 

 

حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد.

 

 

ولی سخت در این مکتوب فرو نشسته ام

 

چه کسی مرا دوست می دارد؟

 

 

ای فرشته نازل شده بر چشمانم٬


ای شقایق زندگی ام٬

 

 

ای تنها ستاره آسمان قلبم٬

  

ای زیباترین زیباییهای محبت٬

 

 

ای بهانه شبهایم٬

 

ای تنها نیاز زنده بودنم٬

 

ای آغاز روز بودنم٬

 

ای نیمه ژنهان من٬

 

و تو ای معشوقه من٬

 

تورابا تمام وجود

 دوست دارم

و

 می پرستم.

 

 

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:21 توسط شيوا|



 

من پذیرفتم که عشق افسانه است  

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم    

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش 

از عذاب دیدنم آزادباش

گر چه تو تنها تر از ما می روی

                              آرزو دارم ولی عاشق شوی                               

  آرزو دارم بفهمی درد را  

تلخی بر خوردهای سرد را

 

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:17 توسط شيوا|



 


هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس كردی

 هرگاه در میان ستارگان آسمان تك ستاره ای خاموش دیدی

برای یكبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلكه از ته قلب خود بگو:

 یادت بخیر

 

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:15 توسط شيوا|



 

وقتي به جاي شادي زانوي غم گرفتم

              در بغز هر ترانه خالي نبوده و نيست احساس من كنارت

 وقتي غريبه اي گفت :تولدت مبارك

 وقتي براي قلبت همسايه اي دگر هست

 وقتي براي اشكت هم غصه اي دگر هست

 وقتي براي ديدار وقتي براي من نيست

 وقتي براي احساس قلبي به نام دل نيست

 چرا به من نگفتي جشني براي من نيست ؟؟

 چرا به من نگفتي قلبت از آن من نيست ؟؟

 

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:12 توسط شيوا|



در کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن را صرف کن !
رفتم ، رفتی ، رفت
ساکت میشوم ، میخندم ولی خنده ام تلخ میشود
استاد داد میزند خوب بعد ادامه بده
من میگویم : رفت ، رفت ، رفت رفت و دلم را شکست

                           

                                                                                   

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:44 توسط شيوا|



          

نوشته شده در سه شنبه 23 آبان 1387برچسب:,ساعت 21:54 توسط شيوا|



صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد


مطالب پيشين
» <-PostTitle->
Design By : ParsSkin.Com