کلبه احساسات من
به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!
یه دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدن و آروم کنار هم نشستن … دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد ! پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه … دختر قبل از این که نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه … پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد … دختر که با تمام وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود : “اگه یه روز ترکم کنی میمیرم …” كاش گفته بودي موج نگاهت از درياي هوس برمي خيزد تا تن به تو بسپارم نه دل...!!!!!!!!!!!!!! توبردي وهمه برايت هورا كشيدند.................... حالا پايت را از روي خردهاي دلم بردار ...!!!!!! انقدر مرا سرد كرد ازخودش.... ازعشق.... كه حالا به جاي دلبستن يخ بسته ام... اهاي!!!!!!!!!! روي احساسم پا نگذاريد ... ليز ميخوريد...!!! به سلامتيه اونے که تو عصبانيت خواست آرومم کنه.... هر چے از دهنم درومد بهش گفتم.... آخرش فقط گفت : بهترے ؟! چــِــقــَـدر بـــــآیــَـد بــُــگـــَـذَرَد ؟؟؟ وقـتـی حـس میکـنم جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی تــو نفس میکــشــی و مـن از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم ! تـو بــآش !!! هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است … روزی میرسد که در خیال خود جای خالی ام را حس کنی در دلت با بغض بگویی : " کاش اينجآ بود " اما مَـن دیگر . . . به خوابت هم نمی آیم ميدوني يه اتاقي باشه گرمه گرم .. هی خدا......... کاش میشد یکیوداشتم مث این عکس میرفتم تو بغلش یجای خلوت واییییییییییییی کاش یه یار مهربون داشتمممم مث این عکسه من دگ خسته شدم خسته شدم اززین رابطه های بی ارزش من عشق واقعیی میخوام من یه عشقی میخوام ک واقعا دوسم داشته باشه من توجه میخوام آنقدر نیستی که گاهی حس می کنم... "دوستت دارم" کلمه ایست با دنیایی از مسئولیت... یه وقتایی لازمه از گوشیمون بشنویم “مشترک مورد نظر آدم نمیباشد … لطفا قطع کنید” بعضی ها به ما نمیخوردن ! اونیکه شما سنگشو به سینه میزنی ما سالهاست تو حموم به پاهامون میزنیم … آره بعضی آدما خطای دیدن ، آدم نیستن ! به کسی دل بسپار که و معنای حقیقی سکوتت را بعضی ها" فکر میکنن خیلی بارشونه ! ما هم به عنوان یک خر زحمت کش قبولشون داریم ****** از "بعضــــــــــیا" هیچ انتظاری ندارم همین که جفتــــــــــک نندازن ازشون ممنونم میشم: ****** به بعضيام باس گفتــ : عــزيــزم ایــن اشتبــاه تـونیــس کــه درک نمــی کنــی ونمــی فهـمی اشتبــاه منـــه کــه "توقـــع " دارم بفهمـــــــــــــی !! {خاکــ تو سـر نفهمتـ کنـم} ****** به روزاي سخـــت نبودنــت قســـم كه وقتـــي بـودي هـــم هيــچ گهــي نخــــــــوردي به بعضیا باید گفت:تو مثل دسته صندلی سینما میمونی، معلوم نیس ماله منی یا ماله بقلی!! *_*_*_*_*_*_*_*_*_*_* به بعضیام باید گفت:کم پیدایی الحمدالله....!! *_*_*_*_*_*_*_*_*_*_* به بعضیا باید گفت:دم از مردونگی نزن.... سنگینه سرفه ات میگیره!! *_*_*_*_*_*_*_*_*_*_* به بعضیا باید گفت:کاش شعورتم مثل لیست فرندات هرروز بهش اضافه میشد!! ﻋﺰﯾـــﺰﻡ ﺷـــﻤﺎ ﻧﻪ ﺩﺍﻓـــﯽ، ﻧﻪ ﭘﺎﻓـــﯽ ... ﺷﻤﺎ ﯾﻪ ﮔﺎﻓــــﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔــــﺎﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻭﺳــﻂ ﺧﻠـﻘﺖ. بـــــــــــعضیام هــــــــســـتن دارن تو کفـــــمون دوش مـیگیرن.. ♀:باید به بعضیا گفت: ما به اون آدامس صدتومنی هام میگیم شیک!! به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!! اینجوریاس:| گفتم که گفته باشم. وقتی میگویم دیگربه سراغم نیا... فکرنکن که فراموشت کرده ام... یادیگردوستت ندارم... نه....... من فقط فهمیدم: وقتی دلت بامن نیست... بودنت مشکلی راحل نمیکند بلکه دلگیرترم میکند... تومقصری... اگرمن دیگرمن سابق نیستم... من همانم همان دخترمهربون که برای گرم کردن تو حاضربودم تموم دنیاروبه اتیش بکشم... اره... یادته؟؟؟ من همونم...فقط توبوی بی تفاوتی میدی... گاهی وقتا تویه رابطه... نیازی نیس طرف بهت بگه: برو... همین که روزابگذره ویادی ازت نگیره همین که نپرسه روزاروچجوری به شب میرسونی؟ همین که کاروزندگی روبهونه میکنه... همین که دیگه لای حرفاش دوست دارم نباشه.. واینکه حضوردیگران توزندگیش پررنگ ترازبودن توباشه هزاربارسنگین تراز کلمه بروبرات معنی پیدامیکنه پس میرممممممم من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم بچه ها این چتروم تازه افتتاح شده روم خوبوباحالیهه حتما سربزنین WWW.ASALAKCHAT.COM گاهی آنقدر تنها میشوم خدایا دلم از زمینت گرفته خدایا دلم از نامهربونی ها گرفته خدایابذار بیام پیشت نفسم دیگه نمیا د توی این زمین خدایا طاقت ندارم ! بی مهری آدما داره خوردم می کنه ! کمکم کن چقدر سخته همه دورت باشن ولی فقط نقش بودن رو بازی کنن چقدر سخته که برای همه اضافی باشی برای همه یه داستان تکراری باشی ، داستان کهنه قدیمی چقدر سختهبه همه دل ببندی ولی به اندازه ی یه دوست سا ده هم براشون نباشی چقدر سختهبغض گلوتو فشار بده و تو فقط دردشو انکار کنی چقدر سخته از ته قلبت بخوایی گریه کنی ... اما اشکت مثل سنگ سفت باشه خیلی سخته د نیا بهت پشت کنه و تو نتونی بگی: آهای بی معرفتا منم هستم
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
تـــــآ مــَـنــــ
دَر مـــُـــرورِ خــــآطــِــرآتــَـــمـــ
وَقـــــتــیـــــ اَز کــِــنــارِ تــُــو رَد مــــیـــ شـــَــوَمــــ .
تــَــنــَـمــــ نــَـــلــَـــرزَد …
بــــُـــغـــضــَــمــــ نــَــگـــــیــرَد …
روشنه روشن ..
تو باشي منم باشم..
کف اتاق سنگ باشه سنگ سفيد ..
تو منو بغلم کني که نترسم ..!
که سردم نشه ، که نلرزم...
اينجوري که تو تکيه دادي به ديوار ..
پاهاتم دراز کردي ..
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکيه دادم ..
با پاهات محکم منو گرفتي ..
دو تا دستتم دورم حلقه کردي ..
بهت مي گم چشماتو مي بندي ؟؟
ميگي اره بعد چشماتو مي بندي ...
بهت مي گم برام قصه مي گي ؟
تو گوشم؟ مي گي اره بعد شروع مي کني اروم اروم تو گوشم قصه گفتن ....
يه عالمه قصه طولاني و بلند که هيچ وقت تموم نمي شن ..
مي دوني ؟ مي خوام رگ بزنم .. رگ خودمو .. مچ دست چپمو .. يه حرکت سريع ! يه ضربه عميق .. بلدي که ؟
ولي تو که نمي دوني مي خوام رگمو بزنم .. تو چشماتو بستي .. نميدوني من تيغ رو از جيبم در ميارم ..
نمي بيني که سريع مي برم .. نمي بيني خون فواره مي زنه.. رو سنگاي سفيد ..
نمي بيني که دستم مي سوزه و لبم رو گاز مي گيرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکني و منو نبيني ..
تو داري قصه مي گي .. من شلوارک پامه .. دستمو مي ذارم رو زانوم ..
خون مياد از دستم ميريزه رو زانوم و از زانوم ميريزه رو سنگا .. قشنگه مسير حرکتش
حيف که چشمات بسته است و نمي توني ببيني .. تو بغلم کردي ..
مي بيني که سرد شدم.. !محکم تر بغلم ميکني که گرم بشم .. مي بيني نا منظم نفس مي کشم ..
تو دلت ميگي آخي دوباره نفسش گرفت ....
مي بيني هر چي محکم تر بغلم مي کني سرد تر ميشم .. مي بيني ديگه نفس نمي کشم ..
چشماتو باز ميکني مي بيني من مردم .. مي دوني ؟ من مي ترسيدم خودمو بکشم از سرد شدن .. از تنهايي مردن .. از خون ديدن .. وقتي بغلم کردي ديگه نترسيدم......
مردن خوب بود ارومه اروم ... گريه نکن ديگه .. لوس نشو خانومم .. من که ديگه نيستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدياااا بعدش تو همون جوري وسط گريه هات بخندي .. گريه نکن ديگه خب ؟؟ دلم مي شکنه .. دل روح نازکه .. نشکونش خب ؟؟
"دوست داشتنت" را...
نسیه به من داده ای...
بی تابم...
من نقد می خواهمت...
همــــیشـ ه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی
وقتـــ ی بغــــض میکـــُنی
وقتـــی دآغونــــی
وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه
دقیقــــا همیـــ ن وقـــــتآ
انقــــدر حـ ـرف دآری کـــ ه فقــط میتونــی بگـ ـ ی :
"بیخـــیآل"....
گفتنش هنر نیست...
مسئولیت پذیرفتنش هنر است...
دوستت دارم...
و مسئولیتش را می پذیرم...
============
کلا تجربه ثابت کرده اهمیت دادن به آدمی که سطحش از خودت پایین تره
منجر به رم کردن و در بعضی اوقات هاری حاد میشه …
گاز نگیر عزیزم ، بی زحمت چخــه !!!
ما جا خالی دادیم خوردن به شما !
مبارکتون باشه !
گفتم که در جریان باشی !
اندوه پنهان شده در لبخندت را بفهمد
عشق پنهان شده در عصبانیتت را
آره داداش
اگه آدم نيستي ، حيوون خوبي باش!
من خونگياشو خيلي دوس دارم!!
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت !
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت ؟
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود !
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید !
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرده و دنبال کار می گشت
روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !
من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی؛ کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه !
برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود !
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند !
زندگی ادامه دارد ...
هیچ وقت پایان نمی گیرد ...
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است !!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است !!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!
من، تو، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟
هر روز از كنار مردمانی می گذریم كه یا من اند یا تو و یا او ؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن اوست ...
که چیزی
به چشمانم راه نمیابد جز اشک
به قلبم٬جز بی کسی
به دستانم جز خیسیو
به پاهایم جز سستی
کاش زبانم هم قادر به فریاد بود
کاش...
کاش...
کاش...
چقدر سخته که تو تنهای دق کنی وکسی به داد ت نرسه
چقدر سخته هیچکس نباشه که حتی یک کلمه بهش بگی"درد دارم"
خیلی سخته وقتی همه کنارت باشندو باز احساس تنهایی کنی
وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد
وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی
وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند
وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد
وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود
وقتی تمام درها به رویت بسته اس...
آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و
از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که
« ای خدای بزرگ دوستت دارم!»
و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند
Design By : ParsSkin.Com |